دغدغه های یک مادر



هم اکنون یکی از بامزه ترین دعواهای دنیا تو خونه ما در حال اجرا هست

کوثر و علی باهم دعواشون شده که کی گربه باشه. هر دوشون میخوان گربه باشن و اون یکی صاحبش باشه یعنی بازیاشون منو کشته

اخر به این نتیجه رسیدن هر دوتاشون گربه باشن و صاحب نداشته باشن. الانم صدای میو میو خونه رو برداشته


نصف شب کوثر از خواب بیدار شده و آب می خواد. 

براش آب بردم و خودمم نشستم کنارش آب خوردم. 

سعی می کرد حتی چشماش رو باز نکنه که خواب از سرش نپره. بعد از خوردن آب گفت: سلام بر حسین (:

لیوان رو ازش گرفتم که برم یه هو صدا می کنه مامانی

میگم: جانم

میگه: مگه آب نخوردی؟ چرا نگفتی سلام بر حسین 

مگه میشه واسش غش نکرد؟  

(((((((((((((((((((((((((((((((((((:


علی اومده میگه مامان میدونی من بزرگ بشم میخوام چیکاره بشم؟
میگم: نه. دوست داری چه کاره بشی؟
میگه: من میخوام شهید بشم!
+ : خب شهید که شغل نیست.
- : مدافع حرم که شغل هست. میرم مدافع حرم میشم. ((((((((((((((((((((((((((:
جالبه واسم من همچین حرفایی باهاش نزدم نمیدونم اینا رو از کجا شنیده 
فقط میدونم که عاشقشونم ((((((((((:




توی اتاق کار داشتم و نمی خواستم بچه ها متوجه بشن

چون اتاق ما جذاب ترین جای خونه واسه بچه هاس همه چی رو به هم میریزن

به علی گفتم من چند دقه تو اتاق کار دارم نیای پشت در سر و صدا کنی کوثرم بیاد سراغم /:

میگه: تو اتاق چیکار داری؟

گفتم: خب کار دارم دیگه

میگه: مامان جان همونطوری که شما اخبار می بینید و میخواید از همه چی سر دربیارید منم دوست دارم از همه چی سر دربیارم توی اون اتاق چی کار دارید؟

تا حالا تو عمرم اینجوری قانع نشده بودم /:


علی از مهد اومده و نشسته رو به روی لب تاب کارتون میبینه.

نیم ساعت دارم صداش میکنم و میگم که لباسش رو عوض کنه.

علی جان لباست رو عوض کن مامان

پسرم لباست

گلم لباس

علی جان.

حتی عکس العمل هم نشون نمیداد

اخرش گفتم کوثر میبینی علی دیگه نمیشنوه باید ببریمش دکتر

یه هو علی میگه من صداتو میشنویدم اما دارم کارتون نگاه میکنم وقت ندارم جوابتو بدم

و این گونه بود که بازهم به تماشای ادامه کارتون نشست و به حرف من هیچ عکس العملی نشون نداد

والا ما بچه بودیم اینا بچه ن


سلام 

مدتیه که حال روحی خوبی ندارم. به خاطر همین مجبورم بیشتر تلاش کنم با بچه ها بازی کنم و سرگرمشون کنم که اونا چیزی رو حس نکن.

انواع و اقسام بازی های نشستنی رو باهم بازی میکنیم.

دیروز کوثر اومده میگه: مامانی، علی آب می خواد

علی از اون اتاق داد می زنه: من نگفتم آب می خوام، گفتم برو یه سر و گوشی آب بده ((((((((((((((((((((((:

واااای که گاهی واسشون غش می کنم (((((((: 

میشه لطفا واسم دعا کنید؟


این دخترک ما اعتقاد عجیب و شدیدی به تناسخ داره.

مثلا قراره بزرگ که شد ماهی بشه یا کبوتر 

حتی مورد داشتیم میخواست بزرگ که شد عینک بشه ((((((((((((((: 

یا مثلا میگه میشه من بزرگ شدم، بابا شدم، براتون خرید کنم؟ 

اصلا اعتقاداتش منو کشته 

خیلی وقتا دیشب میریم خونه فامیل. همش میگه مامان میشه دیشب بریم خونه دایی؟

منم میگم اره مامان، حتی میتونیم دیروز بریم خونه دایی ((((((((((((((((((:



این روزا بچه ها و بازی هاشون خیلی بامزه شدن

اکثر وقتا دارم از دستشون میخندم (:

موقع غذا خوردن باهم دعواشون میشه که نباید به غذای هم نگاه کنن. خخخ

چند روز پیش بهشون بستنی دادم بخورن، یه هو برگشتم و با این صحنه مواجه شدم خخخخ

خدایا این خوشی ها رو از ما نگیر خخخخ


انقدر توی این تعطیلات عید، بچه ها شیرین زبونی کردن که دلم نیومد ثبت نشه. 

1. بچه ها رو بردم آتلیه ازشون عکس بگیرم واسه عید. علی دائم از خانم عکاس، درباره لوازم مختلف سوال می کرد و انصافا اون بنده خدا هم همه رو با حوصله جواب می داد. یه هو علی گفت خاله یه وسیله هم اون بیرون دیدم بیا بریم بهم بگو اون چیه. وقتی خانم عکاس خواست باهاش بره علی گفت نه خاله اون بیرون آقا هست، اول روسریت رو بپوش بعد بیا ((((((((((((((((((((((((: یعنی عاشق این امر به معروف خوشگلش شدیم (: خاله هم با خوشحالی روسری رو سرش کرد و کلی هم خندید (:

2. بچه ها رو بردم واسشون اسباب بازی بخرم واسه کوثر یه سه چرخه خوشگل انتخاب کردم و به علی هم کلی اصرار کردم که بیا واسه شما هم سه چرخه بخرم. گفت من اصلا از سه چرخه خوشم نمیاد و من عروسک های بن تن می خوام.( نزدیک یک سال بود که ازمن عروسک های بن تن می خواست و با هیچ حرفی هم قانع نشده بود که براش نخرم) بالاخره راضی شدم براش بخرم. تا پامون رو گذاشتیم توی خونه علی گفت: منم سه چرخه میخوام. من بچه م یه اصراری کردم شما نباید برای من سه چرخه می خریدید؟   ////////////:  

3. وقتی می خواستیم از شهرمون برگردیم، علی خیلی خوشگل مثل مردای بزرگ به بابام میگه: بابا حمید، به قول لالایی خدا هر اومدنی یه رفتنی داره، ما هم دیگه باید بریم (((((((((((((((: 

احساس می کنم علی خیلی بزرگ و عاقل شده و این خیلی خیلی لذت بخشه (:


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها